فرار من
۸۹
( ویو یوری)
با احساس نفس تنگی شدید از خواب بیدار شدم.
چرا دورم انقدر تنگ و خفه ؟؟
خواستم غلت بزنم دیدم نمیتونم.
اههههه. چرا گیر کردم؟؟
چشمام رو به زور باز کردم عین میرغضب خیره شدم به صورت غرق خواب جنگکوک
جان؟؟؟این چرا اینجاست؟؟
چرا پهن شده رو من؟؟
عین بچه ها خوابیده بود.
ولی چرا انقدر نزدیکم بود؟؟؟؟؟؟
اصلا به من چه . بره گمشه اونور میخواهم غلت بزنم !!
اصلا چرا رو منه ؟؟
یهو تمام اتفاقات دیشب یادم اومد
جنگکوک مست بود
واااااااااااااااییییییییییی جنگکوووووووووک
دستمو به زور هزار بدبختی از زیر بدنش کشیدم بیرون
همچین با مشت زدم تو پهلوش که بدبخت شیش متر پرید بالا حالت نیم خیزو شک زده نگاهم میکرد .
منم دیدم که توی باغ نیست بزور خودمو کشیدم بیرون و رفتم اونورش
بدبخت عین مسخ شده ها برگشت نگاهم کرد من هم تمام نفرتمو ریختم توی چشمام فقط دلم میخواست بکشمش بعد از چند دقیقه زل زدن توی چشمام تفرتمو خوند و تعجب کرد و گفت:
جنگکوک.... چیه ؟ چته اول صبحی این جوری نگاه میکنی؟!
اییییییی حرصم گرفت. اییییی حرص خودم. منم بالشتمو و آماده گرفتم توی دستم الان من این رو میکشم و به مراد دلم میرسم .
عصبی گفتم:
یوری.... که چمه اول صبح نه! دیشب جات خوب بود؟؟
دیدم گیج داره نگاهم میکنه
کفری شدم جیغ خیلی بندی زدم
یوری.... میگههههههههههه چته اول صبح. اخه بیشعور. کثافت. نکبت. دیشششششششب من رو کشتی اخه تو که بد مستی چرا میییییخوری این کوفت زهره ماریو؟؟؟؟؟ اخه چرا وقتی جنبش رو نداری مییییییییییخوری؟؟؟؟؟
دیدم هرچقدر جیغ و داد کنم حرصم خالی نمیشه و این هم فقط عین سیب زمینی نگاهم میکنه .
بالشتمو که دستم بود رو بردم بالا و حالا بزن تو سرش کی نزن !!
پسره نقطه چین. ایشالا خیر خوشی نبینی. الهی موهات دونه دونه بریزه کچل شی .من آبروی تو رو میبرم به من تجاوز میکنی کشتمت قبر خودت رو دو دستی کندی .
دستش رو ضربدری گرفته بود جلو سر صورتش که مغذش متلاشی نشه. ولی من این رو همین امروز میکشم مییییییییکشم.
صداش هم در نمیومد بچم. گوه خورده در بیاد اصلا اگر یک کلمه بگه با اون غلطی که کرده نابودش میکنم حقی نداره نکبت
داشتم تند تند میزدمش که گفتم:
یوری.... ازت متنفر. ازت متنفرم بی شخصیت من به تو پناه آورده بودم داشتم بهت کمک میکردم. همین طور که خودت گفتی داشتیم به هم کمک میکردیم چرا این کارو با من کردی
دیگه داشت اشکم در میومد هیچ وقت نمی بخشمش هق هقم بلند شده بود
( ویو یوری)
با احساس نفس تنگی شدید از خواب بیدار شدم.
چرا دورم انقدر تنگ و خفه ؟؟
خواستم غلت بزنم دیدم نمیتونم.
اههههه. چرا گیر کردم؟؟
چشمام رو به زور باز کردم عین میرغضب خیره شدم به صورت غرق خواب جنگکوک
جان؟؟؟این چرا اینجاست؟؟
چرا پهن شده رو من؟؟
عین بچه ها خوابیده بود.
ولی چرا انقدر نزدیکم بود؟؟؟؟؟؟
اصلا به من چه . بره گمشه اونور میخواهم غلت بزنم !!
اصلا چرا رو منه ؟؟
یهو تمام اتفاقات دیشب یادم اومد
جنگکوک مست بود
واااااااااااااااییییییییییی جنگکوووووووووک
دستمو به زور هزار بدبختی از زیر بدنش کشیدم بیرون
همچین با مشت زدم تو پهلوش که بدبخت شیش متر پرید بالا حالت نیم خیزو شک زده نگاهم میکرد .
منم دیدم که توی باغ نیست بزور خودمو کشیدم بیرون و رفتم اونورش
بدبخت عین مسخ شده ها برگشت نگاهم کرد من هم تمام نفرتمو ریختم توی چشمام فقط دلم میخواست بکشمش بعد از چند دقیقه زل زدن توی چشمام تفرتمو خوند و تعجب کرد و گفت:
جنگکوک.... چیه ؟ چته اول صبحی این جوری نگاه میکنی؟!
اییییییی حرصم گرفت. اییییی حرص خودم. منم بالشتمو و آماده گرفتم توی دستم الان من این رو میکشم و به مراد دلم میرسم .
عصبی گفتم:
یوری.... که چمه اول صبح نه! دیشب جات خوب بود؟؟
دیدم گیج داره نگاهم میکنه
کفری شدم جیغ خیلی بندی زدم
یوری.... میگههههههههههه چته اول صبح. اخه بیشعور. کثافت. نکبت. دیشششششششب من رو کشتی اخه تو که بد مستی چرا میییییخوری این کوفت زهره ماریو؟؟؟؟؟ اخه چرا وقتی جنبش رو نداری مییییییییییخوری؟؟؟؟؟
دیدم هرچقدر جیغ و داد کنم حرصم خالی نمیشه و این هم فقط عین سیب زمینی نگاهم میکنه .
بالشتمو که دستم بود رو بردم بالا و حالا بزن تو سرش کی نزن !!
پسره نقطه چین. ایشالا خیر خوشی نبینی. الهی موهات دونه دونه بریزه کچل شی .من آبروی تو رو میبرم به من تجاوز میکنی کشتمت قبر خودت رو دو دستی کندی .
دستش رو ضربدری گرفته بود جلو سر صورتش که مغذش متلاشی نشه. ولی من این رو همین امروز میکشم مییییییییکشم.
صداش هم در نمیومد بچم. گوه خورده در بیاد اصلا اگر یک کلمه بگه با اون غلطی که کرده نابودش میکنم حقی نداره نکبت
داشتم تند تند میزدمش که گفتم:
یوری.... ازت متنفر. ازت متنفرم بی شخصیت من به تو پناه آورده بودم داشتم بهت کمک میکردم. همین طور که خودت گفتی داشتیم به هم کمک میکردیم چرا این کارو با من کردی
دیگه داشت اشکم در میومد هیچ وقت نمی بخشمش هق هقم بلند شده بود
- ۱۷.۳k
- ۲۱ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط